•♥•(¯`'·.¸(حریم عشق)¸.·'´¯) •♥•

•♥•(¯`'·.¸(حریم عشق)¸.·'´¯) •♥•

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 26860
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1


شعرهای زیبا
افسانه هستی

عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود

تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود
نرگس ساقی اگه مستی صد جام نداشت
سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود

من و جام می و دل نقش تو در باده ناب

خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود
کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

تو چرا شمع شدی سوختی ای هستی من

آن زمانی که تو را سایه پروانه نبود
من جدا از تو نبودم بخدا در همه عمر

قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود

تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود
نرگس ساقی اگه مستی صد جام نداشت
سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود

من و جام می و دل نقش تو در باده ناب

خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود
کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

تو چرا شمع شدی سوختی ای هستی من

آن زمانی که تو را سایه پروانه نبود
من جدا از تو نبودم بخدا در همه عمر

قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

 

 

زورکی نخند عزيزم ، ميدونم اومدی بازی
نميخوام اين آخرين ، بازی زندگيم ببازي

خودتو راحت کنو ، فکر کن که جبران گذشته اس
از منم ميگزره اما به دلت چاره نسازی

اومدی بشکنی بشکن ، از من ساده چی مونده
قبل تو هر کی بوده ، تموم تار و پود سوزونده

تو هم از يکی ديگه سوختی ميخوای تلافی باشه
بيا اين تو و دلو باقی احساسی که مونده

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن

نمیخوام بگزره عمری ، خسته شی واسه فريبم
يقتو نميگيره هيچکس ، آخه من اينجا غريبم

بزنو برو عزيـزم ، مثل هر کس که زد و بـرد
طفلی اين دل که هميــشه ، به گناه ديگرون مـُرد

نفرتت رو از غريبه ، سر يک غريب خراب کن
خنده کوتاهم اما ، بيا گريه کن عذاب کن

مهمم نيست که چه جرمی، يا گناهی اين سزاشه
باقی دلم يه مشت خاک، همينم ميخوام نباشه

عقده های يک شکستو ، خالی کن سر دل من
ديگه متروک مونده واست ، خاک پير ساحل من

از نگاهات خوب می فهمم ، که تو فکرت يک فريبه
بازی بسه پاشو بشکن ، من غريبو تو غريبــــه

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو برد اه ديگرون مـُرد

دل ما اونقده پاره س ، موندنش مرگ دوباره س
آسمون سينه ما ، خيلی وقته بی ستاره س

همينی که باقی مونده ، واسه دلخوشی تو بشکن
تيکه تيکه هامو بردن ، آخرينشم تـــو بکن

 

 

شعر خنده ی خورشید



هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش

كه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !

چون به هیچش نفروشم ؟ كه به هیچش نخرند

هركه بار غم یاری نكشیده ست به دوش

سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب

بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش

برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر

مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش

آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا

زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش

بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز

غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش

پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین

پیش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش !


 

دل من یه روز به دریـــا زد و رفت

پشت پـا به رسـم دنیـــا زد و رفت

 


پـاشنــه کفـش فــرار و بــرکـشید


آستیـــن همــت و بـالا زد و رفت


یـه دفـه بچـه شد و تنــگ غــروب


سنــگ توی شیشـه فـردا زد و ر
فت


دفـــتر گذشتـــه ها رو پــاره کـرد


نامـــه فـــرداها رو تــا زد و رفـت


حیــوونی تـــازگــی آدم شده بـود


به ســـرش هـوای حـــوا زد و رفت


زنــــده ها خیلـــی براش کهنه بودند


خـــودش و تو مـرده ها جا زد و رفت


هـــوای تازه دلـــش میخواست ولــی


آخـــرش تـوی غبـــارا زد و رفـــت


دنبـــال کلیـــد خوشــبختی می گشت


خودشـــم قفلی تو قفــلا زد و رفــت


حیـــوونی تازگــــی آدم شـــده بود

 

 

عشــــــــــق

عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاك
عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاك
عشق گاهی ناودان گریه ی اشك بهار
عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار
عشق گاهی یك تلنگر بر زلال تنگ نور
پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور
عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاریست در مستی می
عشق گاهی آبی نیلوفریست
قلك اندیشه ی سبز خیال كودكیست
عشق گاهی معجز قلب مریض
رویش سبزینه ای در برگ ریز
عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت ذكر بر لب پایكوب
عشق گاهی هق هق آرام اما بی صدا
اشك ریز ذكر محبوب است در پیش خدا
عشق گاهی طعم وصلت می دهد
مزه ی شیرین وحدت می دهد
عشق گاهی شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی یك سفر در شط شب
عشق پاورچین نجوای دو لب
عشق گاهی مشق های كودكیست
حس بودن با خدا در سادگیست
عشق گاهی كیمیای زندگیست
عشق در گل راز ناپژمردگیست
عشق گاهی هجرت از من تا ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
عشق گاهی بوی رفتن می دهد
صوت شبناك تو را سر می دهد
عشق گاهی نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب
عشق گاهی می نشیند روی بام
گاه با صد میل می افتد به دام
عشق گاهی سر به روی شانه ای
اشك ریز آخر افسانه ای
عشق گاهی یك بغل دلواپسی
عطر مستی ساز شب بو اطلسی
عشق گاهی هم حكایت می كند
از جدایی ها شكایت می كند
عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو گاهی كوه درد
عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مكتوب تورا ناخوانده می داند زپیش
عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع
عشق گاهی بوی یاس رازقی
ساقدوش خانه ی بن بست یاد مادری
عشق گاهی هم خجالت می كشد
دستمال تر به پیشانی عالم می كشد
عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی كند
هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی كند
عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد
عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر آتش گلستان می شود
عشق گاه رود را خواهد شكافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت
عشق گاهی خارج از ادراك هاست
طعنه ی لولاك بر افلاك هاست
عشق گاهی استخوانی در گلوست
زخم مسماریست در پهلوی دوست
عشق گاهی ذكر محبوب است بر نی های تیز
گاه در چشمان مشكی اشك ریز
عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می كند
گاه میل لیلی اش با جام مجنون می كند
عشق گاهی تاری یك آه بر آیینه ای
حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود
عشق گاهی چاه را منزل كند
یوسفین دل را مطاع دل كند
عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد
عشق گاهی در فنا معنا شود
واژگان دفتر كشف و تمناها شود
عشق را گو هرچه می خواهد شود
با تو اما عشق پیدا می شود
بی تو اما عشق كی معنا شود؟

 

 


گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...!

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !



ز خود پرسم که بودن چیست ؟ پوسیدن

نیایش ها به درگاه تهی کردن
و بذر هیچ پاشیدن
هوای خشک بلعیدن
برای تکّه نانی
هزاران طعنه بشنیدن
و شب هنگام،همچون جسم بی روحی
به بستر رفتن و آرام خُسبیدن
و روز بعد روزی نو
دوباره باز پوسیدن
ز خود پرسم که بودن چیست ؟ پوسیدن
و راه نیک پیمودن
عصای دست نا بینا
به فکر این و آن بودن
ز ظا لم مال بگرفتن
به مظلومان بخشودن
و شب در بستر گرمی
به آرامی فرو رفتن
و رؤیاهای خوش دیدن
و روز بعد روزی نو
دوباره باز پوسیدن


 

 

بیا ای مرگ امشب راحتم کن سخت دلگیرم

ملول از ننگ هستی هستم و از زندگی سیرم


اگرجان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد

ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم


گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن

شکارآمد به پای خود چه غم داری بزن تیرم


بیا دستم به دامان تو دستم را بگیر امشب

وگرنه انتقام زندگی را از تو می‌گیرم


بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم

ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم


اگرچه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود

بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرم


 

تاهمسفرم عشق است در جاده تنهایی
از دست نخواهم داد دامان شكیبایی

تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی

از عشق تو سهم من ،همواره همین بوده است
رسوایی و حیرانی ، حیرانی و رسوایی

تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی

چندی است كه پیوندی است پیوند خوشایندی است
بین تو و آیینه ،آیینه و زیبایی

من دستم و تو بخشش ، تو هدیه و من خواهش
من زین سو و تو زان سو ،می آیم و می آیی


با گردش چشمانت افتاده به میدانت
انبوه شهیدانت ،تا باز چه فرمایی

بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت
چندی است كه طوفانی است ،این دیده دریایی


 

 

 

این طرف مشتی صدف، آنجا كمی گل ریخته

 

موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست

 

بعد از این در جام دریا ماه كامل ریخته

مرگ حق دارد كه از من روی برگردانده است

 

زندگی در كام من زهر هلاهل ریخته

هر چه دام افكندم، آهوها گریزان‌تر شدند

 

حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته

 

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

 

هر كجا پا می‌گذارم دامنی دل ریخته

زاهدی با كوزه‌ای خالی ز دریا بازگشت

 

گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته


 

 

 

بیا نشان مرا روی سنگ ها بنویس
 
تمام قصه ی دلتنگی مرا بنویس
 
تمام زندگی ام برگه ا ی سفید امضاست
 
هر آنچه می گذرد در سرت بیا بنویس
 
نگاه کن که من از تیک تاک می مانم
 
سکوت عقربه ها را در انتها بنویس
 
دوباره شیهه ی اسب سفید می پیچد
 
یک اسب کوچک اینجا بکش ویا بنویس
 
بهانه های دلم بانگ سوت کودکی است
 
طنین سوت مرا تند وپر صدا بنویس
 
و بعد قلک تنهایی مرا بشکن
 
و تکه تکه هر سکه را طلا بنویس
 
خوشت نیامد اگر سطر سطر شعر مرا
 
کنار حاشیه ها بی صدا جدا بنویس
 
ولی نه شعر مرا بیت بیت داد بزن
 
سپس میان اساطیر وقصه ها بنویس
 
 
 

 

 

 

 

 

 

یکی فرزانه ها را دوست دارد،
یکی مستانه ها را دوست دارد

خدا مثل من و ما نیست ،بی شک

خدا دیوانه ها را دوست دارد

سر یک کوچه ی آبی کسی گفت

که باید بی خیال ِ دردها شد

برای عشق ورزیدن به عالم

همین رایانه ها را دوست دارد

خیابان هم مسیر خنده ها نیست

در این پس کوچه های گریه کردن

برای یک مسافر گریه ی من

همیشه شانه ها را دوست دارد

زمستان سردتر از ردِ پامان

درون چشمِمان اطراق کرده

برای رفع سرما خوردگی گفت

اجاقِ خانه ها را دوست دارد

سماور جوش آمد ،سفره پهن است

نسیم ِ نان و بوی مهربانی ست


ویک فنجان شروع ِ داغ چسبید

دلم صبحانه ها را دوست دارد

شروع برف و بوران است و بهمن

کلاه وشال وآدم برفی ام کو؟

قفس تنگ است و بال بسته ی من

پر ِ پروانه ها را دوست دارد

نگاه ِآفتاب ِ سرد ، انگار

به سمت وسوی آدم برفی ِ ماست

نمی فهمد که آدم برفی ِ ما

حیاط ِ خانه ها را دوست دارد؟؟؟؟

 

 

دلگیرم از تكرار این بیهوده بودن

از غربت شبهای دلتنگی سرودن

دلگیرم از پایان فصل مهربانی

از باور همراز چشمانت نبودن




دلگیرم از این لحظه های سرد دوری

از لحظه های بی غروب بی غروری

دلگیرم از اندیشه ی بیگانه بودن

از سنگ بودن، رنگ مُردن، رنگ كوری




ای كاش می مردم نمی دیدم شكستی

آن لحظه هایی را كه از دل می گسستی

ای كاش می مردم نمی دیدم كه روزی،

در اوج شیدا بودن از مستی گذشتی




می ترسم از عادت به فصل شوم سازش

از مرگ فصل انتظاری غرق خواهش

می ترسم از عادت به این تبعید دلگیر

پایان چشمان تو و فصل نیایش




ای كاش می مردم ولیكن زنده بودم

می مردم و در یاد تو پاینده بودم

در شهر رویا كاشكی جان می سپردم

تا غافل از تنهائی آینده بودم




من بی تو آن شمعم كه می میرم به زودی

از باور تلخی كه همرویا نبودی

دلگیرم از عاشق ترین چشمان هستی

از تو كه از دل با نگاهت می سرودی!

 

 

 
مثل یك رنگین كمون هفت رنگ

سرگذشت زندگیمون رنگ رنگ

ای صمیمی ای قدیمی هم قطار


در دل شب شبنم عشقی بكار

شهر شب با مردم چشمك زنش


غصه هامو ریخته توی دامنش

ازدحام كوچه های بی كسی


پر شده از یك بغل دلواپسی

این منم دلواپس بود و نبود


از غم ای كاش ها چشمم كبود

تا به كی از آرزوهامون جدا


با تو هستم ، با تو مستم ، ای خدا

بغچه عشقم همیشه باز باز


جا نمازم تشنه راز و نیاز

همزبونی ها اگه شیرینتره


همدلی از همزبونی بهتره

 

 

رفتی و من به پشت سرت آب می شوم

دلتنگ بوسه های تو بی خواب می شوم



من یکسره قدم به قدم شعله می کشم

اینجا به قدر فاصله بی تاب می شوم



منگم در انتظار تو هی زجر می کشم

حالا به عمق فاجعه پرتاب می شوم



بیمارم و زخم خورده ی توفان نفرتم

مانند اشک خنجر سهراب می شوم



شبها که حس و حال دلم تیره می شود

محتاج خواب دیدن مهتاب می شوم



بی شک اسیر وسوسه هایت شدم ولی

فهمیده ام بدون تو مرداب می شوم



برگرد پیش من غزل نیمه کاره ام

بی تو بدون قافیه ناباب می شوم



کاری به کار این دل تنگم نداشتی . . . !

حالا ببین بدون تو سیلاب می شوم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: saber تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to tnhaey-tanha.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com